ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
می خواستم همه چیز را دربارۀ خدا بدانم ... پس از خانه بیرون رفتم و درآنچه می دیدم خدا را جستجو می کردم از خودم پرسیدم : آیا خدا قوی و نیرومندست؟ که ناگهان صدای غرش امواج اقیانوس در گوشم پیچید. از خودم پرسیدم : آیا خدا مهربانست؟ و در آن هنگام پروانه ای زیبا در پیش چشمان من آرام به پرواز درآمد. از خودم پرسیدم : آیا خدا صداهای دلنشین را دوست دارد؟ صدای آبگیر در یک روز تابستانی به گوشم رسید. از خودم پرسیدم : آیا خدا هنر را دوست دارد؟ که نگاهم به تار عنکبوت گوشۀ انباری مادربزرگم افتاد. از خودم پرسیدم : نزدیکترین جایی که می توانم خدا را پیدا کنم کجاست؟ که ناگهان احساس کردم یک نفر دارد در قلبم را می زند .... حالا وقتی میخواهم از خانه بیرون روم و خدا را جستجو کنم .. خوب می دانم کجا می توانم او را پیدا کنم.